طفلکی از خودش گریخت
یه جاده ی غریب و دور
که راه نداره تا نسیم
منو یه دنیا خاطره
تو کوله با بی کسیم
دونه به دونه اشکامو
به پای رویا می ریزم
که سبز بشه یه روزگار
تو باغ خشک پاییزم
خرمن امید منو
سوزنده شعله های اه
دارم تماشایی کنم
خودم رو تو قاب گناه
یه تیکه از یادمو من
میسپارمش به اسمون
تا بره با ابرا یه روز
پیش خدای مهربون
بگه خدا خدا ببین
طفلکی از خودش گریخت
با گریه می رفتو کسی
پشت سرش ابی نریخت.
نظرات شما عزیزان:
[ جمعه 3 / 12برچسب:شکست عشقی, ] [ 7 PM ] [ ♥●•٠·اصغرحاجي پور ♥●•٠· ] [ ]